یک شب به خانه ی من بیا خدا!
بیا تا برایت بگویم که دلتنگی هایم سالهاست
در خانه ی دلم مدفون شده!
بیا تا بغض سالها تنهایی و تاریکی را میان شانه هایت بگریم...
دستهایت را در دست بگیرم و امنیت و آرامشی را که سالهاست
از من ربوده اند دوباره به خاطر آورم...
بیا تا در آغوشت آرام بگیرم...
جای من در دورها آغوش پر مهر تو بود
...بیا تا زمانه را برگردانیم و من
دوباره...!!!
آه...!
این کوله بار تنهایی دیگر قامتم را خم کرده
دیگر وقت رفتن است
دستانم را نمیگیری...!!!
نظرات شما عزیزان:
داود
ساعت20:00---28 خرداد 1391
سلام
مرسی که بهم سرزدی...
اگه خواستی بازم بیا از این ورا...
بازم ممنون
nazanin
ساعت12:47---17 ارديبهشت 1391
سلاممممممممم خوبی از نظرت ممنون خانمی
سمانه
ساعت0:45---14 ارديبهشت 1391
خیلی قشنگه
maliheاگر عشق نبود...
ساعت15:59---10 ارديبهشت 1391
عادت می کنم...
به داشتن چیزی و سپس نداشتنش
به بودن کسی و سپس به نبودنش
تنها عادت می کنم اما فراموش نه !
Oldlove
ساعت13:00---10 ارديبهشت 1391
بخند
اين درخواست اجباريه!!!
بايد بخندي
حتي کوتاه...
اميدوارم هميشه لبخند مهمونه لباي زيبات باشه...
Oldlove
ساعت12:58---10 ارديبهشت 1391
خدايا قادر نيستم خود را به خانه تو برسانم
لطفا تو خود به خانه من بيا...
سلام مهربان جان مثل هميشه زيبا و عالي بود
فقط يه خورده دير به دير آپ ميكني..
|